سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کمیل کسان خود را بگو تا پسین روز پى ورزیدن بزرگیها شوند و شب پى برآوردن نیاز خفته‏ها . چه ، بدان کس که گوش او بانگها را فرا گیرد ، هیچ کس دلى را شاد نکند جز که خدا از آن شادمانى براى وى لطفى آفریند ، و چون بدو مصیبتى رسد آن لطف همانند آبى که سرازیر شود روى به وى نهد ، تا آن مصیبت را از او دور گرداند چنانکه شتر غریبه را از چراگاه دور سازند . [نهج البلاغه]
امروز: یکشنبه 103 اردیبهشت 30

 

ماجرای ازدواج جناب ری شهری با دختر 9 ساله آیت الله مشکینی

در مدت اقامتم در نجف معمولا مانند بسیاری از طلاب، شبهای جمعه به کربلا می رفتم، یکبار که تشرف پیدا کردم، خیلی ساده خدمت حضرت ابا عبدالله الحسین(علیه السلام) عرض کردم:« آقا من مایلم ازدواج کنم». پس از بازگشت به نجف در مدرسه ی آخوند، در حجره آقای متقی با حاج اصغر آقا(رحمـة الله علیه) مشغول خوردن صبحانه بودیم که سخن از ازدواج به میان آمد. اصغرآقا گفت: « آقای مشکینی دختری دارد، ولی کوچک است می خواهی برایت درست کنم؟» گفتم :« نه» گفت: « چرا؟» گفتم:« چون ما با هم سر یک سفره می نشینیم، ممکن است شما پیشنهاد کنید و ایشان موافق نباشد و رفاقتمان هم از بین برود.» ایشان گفت:« نه، من موضوع را با ایشان در میان خواهم گذاشت.» هرچه اصرار کردم که این اقدام به مصلحت نیست، ایشان نپذیرفت.

در آن هنگام، جناب حاج آقا مرتضی تهرانی از علمای مهذب و بزرگوار تهران برای زیارت به نجف آمده بود. حاج اصغر آقا ایشان را واسطه کرد تا موضوع را با آقای مشکینی در میان بگذارد. آقای مشکینی پاسخ ایشان را موکول به استخاره کرد و پس از چند روز پاسخ داد که استخاره کردم خوب آمد.

پس از موافقت ایشان، جریان را به خانواده ام در تهران نوشتم و از مادرم و عمه ام - عذرا خانم - که خدا هر دو را مشمول رحمت واسعه ی خود نماید- خواستم که به قم بروند و صبیـه ی ایشان را ببینند.

آن ها رفتند و دیدند و پسندیدند و در پاسخ نامه من نوشتند:« خوب است، ولی خیلی کوچک است.» او در آن هنگام تقریبا نه ساله بود، قرار شد به طور خصوصی صیغه عقد اجرا شود، اما جشن ازدواج تا آمادگی یافتن وی به تاخیر افتد و بدین ترتیب مقدمات ازدواجم سامان یافت.

چند ماهی پس از این ماجرا آقای مشکینی تصمیم گرفت که به ایران بازگردد. من هم به فاصله ی کوتاهی پس از ایشان بازگشتم و بدین ترتیب مدت اقامتم در نجف حدود سیزده ماه شد. آیت الله مشکینی پس از بازگشت به ایران به مشهد تبعید شد، من هم همراه ایشان به مشهد رفتم.

عقد ازدواج

پس از گذشت مدت کوتاهی در مشهد موضوع اجرای صیغه عقد مطرح شد. نکته جالب و آموزنده این که آقای مشکینی تعیین مقدار مهریه را به عهده من گذاشت. من فکر کردم مبلغی بنویسم که قدرت پرداخت آن را داشته باشم. از این رو مهریه را مبلغ پنج هزار تومان نوشتم. ایشان که در اثر خطای دید، پنج هزار تومان را پانصد تومان خوانده بود، به ما پیغام داد:« من حرفی ندارم که مهریه او پانصد تومان باشد، ولی چون مهریه خواهر بزرگ او هزار تومان است همین مبلغ را برای مهریه او بپذیر. من تعهد می کنم که کاری کنم که بیش از پانصد تومان شما بدهکار نشوید!»

اینگونه برخورد آن هم از شخصیتی مانند آیت الله مشکینی، حقیقتا ارزنده و آموزنده بود.

باری عقد ازدواج ما در حرم حضرت ثامن الحجج(ع) توسط آقای مشکینی و یکی از رفقای فاضل ایشان، مرحوم آقای علمی، بدون هیچ گونه تشریفات اجرا شد. از آن پس من مانند یکی از اعضای خانواده آقای مشکینی در منزل ایشان و به قول معروف« داماد سر خانه» بودم.

قریب یکسال و نیم بدین منوال گذشت. سال 1347 ساواک با بازگشت ایشان به قم موافقت کرد. من هم همراه ایشان به قم آمدم. به تدریج شرایطی پیش آمد که احساس کردم ادامه این وضع به مصلحت نیست. با اینکه قرار بود جشن ازدواج ما چند سال بعد باشد، پیشنهاد کردم که هر چه زودتر انجام شود تا بتوانیم زندگی مستقل تشکیل دهیم. آقای مشکینی ابتدا با این پیشنهاد موافق نبود. دلیل مخالفتش هم کوچک بودن همسرم از نظر سنی بود، چون در آن هنگام یازده سال بیشتر نداشت، اما من موضوع را با جدیت پیگیری می کردم که همسر من است و شرعا حق دارم او را به خانه خود ببرم. آقای مشکینی با نهایت بزرگواری و فروتنی فرمود:« آن چه من می گویم بر اساس مصلحت شماست وگرنه من حاضرم هرچه دارم را با یک ریال شما مصالحه کنم»! سرانجام با اصرار من ایشان راضی شد و جشن ازدواج ما در سال 1347 برگزار شد.

] در این قسمت که به جهت طولانی نشدن مطلب نیاوردم، آقای ری شهری توضیح می دهد که بعد از ازدواج به دلیل مشکلات مالی در عرض 2 سال سه بار خانه عوض می کند و در نهایت دو اتاق کوچک در منزل آقای سید حسن طاهری خرم آبادی به صورت بیع به شرط می گیرد [

نخستین فرزند

نخستین فرزندم نرگس هنگامی که در منزل آقای طاهری بودیم به دنیا آمد. برای هزینه وضع حمل همسرم اندکی پس انداز کرده بودم که یکی از دوستان طلبه آن را قرض گرفت. روزی که همسرم را درد زایمان گرفت، حتی به اندازه کرایه تاکسی پول نداشتم. هیچ گاه تلخی آن لحظات را فراموش نمی کنم، سرانجام هنگامی که برای تهیه پول از خانه بیرون رفته بودم صاحبخانه وسیله ای تهیه کرد و ایشان را در شرایط دشواری که نمی توانم به قلم بیاورم به بیمارستان هدایتی رسانید.

به فضل خدا و با وساطتت آقای حاج فیض، در بیمارستان رسیدگی خوبی شد و نرگس خانم در تاریخ ?? مرداد ???? دیده به جهان گشود.

منبع: کتاب خاطرات محمد محمدی ری شهری، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ دوم زمستان 1383: صفحات 54-51

 


نوشته شده توسط عاشق استاد در یکشنبه 86/10/30 و ساعت 4:53 عصر | نظرات دیگران()
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
خاطراتی‌ از آیت‌الله مشکینی درباره ‌صدر
[عناوین آرشیوشده]

بالا

طراح قالب: رضا امین زاده** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ

بالا